پرچنان

ساخت وبلاگ
خانم نسرین مولا از خوانندگان قدیم هستند و از زمانی که مددکار اجتماعی بودم با پرچنان همراه بوده اند. چند صباح قبل لطف کرده و هدیه ای برای نویسنده پرچنان ارسال کردند که آن عبارت بود از سه جلد از کتاب‌ها منتشر شده از ایشان بود.هفته قبل بود که کتاب از خداحافظی را در دست گرفتم و تقریباً در چهار جلسه کتاب را تمام کردم. کتاب خوش خوانی است و پیرامون زندگی نویسنده و مهاجرت و نحوه این هجرت در دهه شصت تا اقامت دایم و ماندگاری در آن سوی آبهای دور است.با توجه به شاخه برگی که ابتدای داستان به کتاب داده که نشان از هنرمندی نویسنده است، با پایان دور از انتظاری خواننده روبرو می‌شود. تلخ و گَس.اما این کتاب را به چند گروه پیشنهاد میدهم از برای خواندن:نخست: آنها که قصد جدی از برای مهاجرت دارند. چه آنها که تمایل به مهاجرت از طریق قانونی دارند و چه آنها که غیرقانونی اقدام خواهند کرد. سختی هایی که ممکن است انتظارش را نداشته باشید را خواهید شناخت. البته که سختی آن زمان به گمان بیش از اکنون است با توجه به امکان ارتباط گرفتن بسیار راحت تری که این روزها فراهم است. اینکه مهاجرت ممکن است تغییرات زیادی در باور شما ایجاد کند و باعث انتخاب های نامناسب شما شود را خواهید شناخت و در تصمیم های مهم با دقت بیشتری عمل خواهید کرددوم: آنها که مهاجرت کرده‌اند. این کتاب مشوقی است جهت نوشتن داستان خودتان. نوشتن تراپی راهی برای عبور از تنگناهای احوال مهاجرت است. ای مهاجرین لطفاً بنویسد از خود و احوال مهاجرت تا گنجینه زبان فارسی از این فقری که پیرامون داستان مهاجرت دارد به درآید.اما نتیجه‌گیری من از این کتاب: نتیجه‌گیری من مربوط به بطن داستان نمیشود. از خداحافظی نامی برازنده کتاب است. گویی مهاجرت یعنی خداحافظی های بسیار. پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 14:09

بار سنگینی بر روی چرخ گاری بازار بسته ام و کارگر مشغول جا به جایی آن است. گاهی که شیب کوچه سربالا می‌شود دستی به کاری میگیرم و هل میدهم تا شاید کمکش باشد. با بار سنگینی بر روی گاری بی فرمان و کوچه پس کوچه‌های باریک و ناهموار بازار سخت ترین کار حرکت است، حال روزهای شلوغی شب عید بازار هم باشد و انبوهی از مردان و زنان نیز به آن اضافه شود. خانها کمتر حواسشان به این موضوع است که گاری با بار در حال حرکت توسط انرژی عضلانی انسانی یعنی چه. به گمانم به این دلیل که چون با سپهر بازار آشنا نیستند و از برای خرید عید آمده اند و بازار را با پاساژ و ویترین بوتیک ها وجه اشتراک می‌یابند حال آنکه بازار اینگونه نیست و توقف خیلی معنایی ندارد. گاری چی فریاد میزند خانم خانم، و چه بسا آنها نشوند... گاری چی زیر بار سنگین دانه دانه عرق های ریز و درشتی بر سر و صورتش بسته بود و سنگین شیب کوچه را به کمک من و یکی دو رهگذر دیگر رد کرد که خانمی که حجاب اجباری نداشت روبرویش آمد. اما گاری چی ملایم گفت عزیزم خانمی !!و خانم راهش را یافت و به سلامت همه عبور کردیم من اما خنده ام گرفته بود اینکه این کارگر با خانمی که پوشش اجباری نداشت از واژه عزیزم استفاده کرد. بعید میدانم و گمان ندارم که گاری چی هیزی بوده باشد، اما گویا برای او اینگونه جا فتاده بود که با آنها که پوششی غیر دارند میتواند اینگونه جمله بندی داشته باشد. هر چند که این جمله بندی را به شخصه نمی‌پسندم و آن را نامناسب میدانم و حریم شکنی دیگری، اما این که عدم پوشش اجباری، رفتارهای خشن و سرد را به رفتاری از جنس ملاطفت تبدیل کند برایم معنا دار بود.امروز روز جهانی زن است. بیایید با خود مرور کنیم در پس از جنبش مهسا که عده ای در خیابان آمدند عده ای غم کردند کردن پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 14:09

دم دمای غروب است که از باشگاه در آمده ام و آسه سمت خیابان میرفتم. باشگاه ما داخل پارک است و فرصت داشتم خودم را تنظیم مجدد کنم. یک پرتقال پوست کندم و خوردم تا قند خونم روان شد. شنا سوئدی آخر کار تا آخرین گرم قند خونم را بلعیده بود و نیاز داشتم و اینگونه مزه آن پرتقال صد چندان میشدکنار خیابان ایستادم منتظر موتور، ترافیک اسفند ماه تهران جا برای حرکت وسیله چهار چرخ نمی‌گذارد. موتوری آمد آدرس را در یک واژه دادم و سپس اشاره به دستم کردم که دو اسکناس ده و پنج هزار تومان از آن رخ نشان میداد. اولین موتور راهش را کشید رفت اما دومی گفت بپر بالا. هنگام سوار شدن یک الهی شکر گفتم و ترک موتور فیکس شدمراننده با لحنی طعن آمیز پرسید برای بازار و کسب و کار خوب شکر گفتی ؟ گویی داغ دلی داشت از کسادی بازارش.قند پرتقال خونم را نرمال کرده بود و حوصله حرفم می آمد، دیگر لازم نبود با اشاره حرف بزنم. گفتم:برای همین نفسی که راحت دم میگیرد و بازدم میدهد ، همین لذت خوردن میوه ای و نوشیدن آبی و از همه مهم‌تر دستشویی راحتی که میآید خوبم کی آید و می‌رود راحت تر از آمدن و خواب عمیقی که شباهنگام میروم و سحرگاهان راحت از آن بر می‌خیزم. دیگر حرفی نزد، هنگام رفتن سنگک تازه ام را هم تهیه کردم.شاید باور نکنیم اما قائده اصلی مثلث زیستی ما در همین ها که بیان کردم جاری است و اینها هستند که شیمی خون ما را برای درک بهتری از زیستن بواسطه تعادل بخشیدن شیمی خون مان نشانه و نماد هستند و هر کدام که نارسا شد، نشان از چیزی، چیزی که در جسم یا روان دارد که به شکل نارسایی بروز می‌یابد برای من این الهی شکر های ناخودآگاه نشان از رضایت و راضی بودن در اوج آن لحظه ام هست. چیزیون ایستادن بر روی قله و بُرزی در دقایقی از پس ساعتهای طولان پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 14:09

داستان گراز وحشی احسان عبدی پور را شنیدم یاد گفتگو هایم با راننده وانت و اسنپی افتادم:یک نیسان آبی قبراقی است و معلوم بود به آن رسیده است. بارم را که زدیم افتادیم در ترافیک تهران و گفت و شنودهایم شروع شد. از خاطرات سربازی و تویوتایی که در آن دوران دستش بود گفت و حرف زد و عکس‌هایش را نشانم میداد و می‌گفت سرم را با حرف هایش درد آورد که من مشتاقانه ادامه سخنش را طلب میکردم. اما از روزی گفت که وانت سابق اش را در شهریار دزدیدند.احازهددهید از زبان خودش روایت را بیان کنم: «دیوانه شده بودم، یک چاقو در پر شالم گذاشته بودم و به مدت دو ماه به باغها و خانه های منطقه سَرَک می‌کشیدم، از دیوار باغ ها بالا میرفتم و داخلش را ورانداز میکردم بلکه ماشین را بیام. در آخر آگاهی گفت ماشین را برده‌اند پاکستان که دیگر نا امید شدم » پس از آن بوده که هر چه پس انداز داشته را جمع کرده و این نیسان آبی را خریده است، سفارشی برایش تولید شده بود و ترمز بهتر و کولر داشت. برایم این دیوانگی و خطر کردن و خطرناک شدنش یادآور گراز داستان احسان عبدی پور شد که به دنبال انصاف و عدالت مُرد. دو اسنپ سوار شدم و راه افتاد، پس از دقایقی متوجه شدم که این دومین روز کاری اش است و اضطراب رانندگی در تهران را دارد. از همدان به تهران آمده بود از بابت روزی و نان.«تهران هوای بد و کثافت دارد، آلودگی های صوتی و غیره، ترافیک اژدهاگون، گرانی و... اما یک چیز دارد که این همه آدم را در آغوشش میزیند: آن که نان و روزی ات را می‌دهد، تلاش کنی مزدت را می‌گیری و نان به خانه می‌بری » اینها حرفهای چند وقت قبلم با یک راننده بود.به راننده تازه کار امیدوارمی دادم و نکاتی که از این چند وقت هر روز سوار شدن در اسنپ و تاکسی یافته بودم و تجربه زیسته در تهر پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 19:17

پرچنان:قسمت دومبه راننده اسنپی تازه کار در تهران اما چند پیشنهاد دادم. اما اجازه دهید قبل از آن به موضوعی دیگر اما مرتبط بپردازم. به طبع سالها نوشتن و خواندن، برای من واژه پر بهاست. با واژه ها انسی دگر دارم، و لذت واژه برای من چون سرکشیدن پیاله می کهن است. در بین همه واژه ها اما یک واژه در پیشانی سپهر باور واژه شناسی ام می‌نشیند و آن واژه «شریف» است. و در همین سپهر دشنام ترین دشنام هایم، واژه «بی‌شرف». رانندگان تاکسی اینترنتی که نه دستی در تاکسیرانی و زد و بند های آن داشتند و نه تحمل بیکاری و بیگاری. نه اینکه بخواهند کدخدای خود باشند و نه اینکه گوش بفرمان مطلق و مرئوس کامل، جز شریف ترین ها هستند. آنها با غول ترافیک و شلوغی تهران می‌جنگند اما نانی به خانه و خانواده میبرند. چه بسیار رانندگانی که به واسطه بازار بهتر تهران، از دیار خود قصد غربت تهران میکنند و از صبح تا شام ماشین را میدوند و در تنهایی خود شب را به صبح میکنند با حداقل ترین ها. اینها شریفانند. اما متاسفانه خرده فرهنگ نژادپرستی هست و این حرکت آمدن به تهران و کار کردن با ماشین را تحقیر میکند. مدعی تنگ شدن این شهر برای این خان‌زادگان است و این دیده تحقیر را در گفتار و کردار خود جاری میکنند و متاسفانه گاه گذاری کارگزاران حکومتی نیز به این برداشت نزدیک شده و افاضاتی میفرمایند. باری برای من اینان از شریفان شهرمان اند. به او این پیشنهاد هایی کردم با توجه به آنکه خودم مدتی اسنپ کار کرده ام و تقریبا هر روز از آن استفاده میکنم:۱. بهترین ماشین برای شهر تهران و کار کردن در این صنف، پراید است. هزینه کم، مصرف کم و کالاهای جانبی و مصرفی آن ارزان.۲. حتما از استند گوشی استفاده شود. چرا که استند زاویه دید روبروی راننده را تغییر نمی‌ پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 19:17

کتاب دوران همدلی درس های طبیعت برای جامعه ای مهربان ترفرانس دِ وال برایم کتاب بی نظیری بود . اجازه دهید کمی از ماجرای آشنا شدنم با این کتاب بگویم. کتابی را بصورت جمعی می‌خوانیم که در قسمتی از کتاب همدلی را مشروط تعریف کرده که دو رو از یک سکه دارد. قسمتی از آن که مهربانی است و روی دیگرش، بی‌رحمی!! استدلال های قانع کننده ای برایم میآورد و گیج تر می‌شدم. من سالها مددکار اجتماعی بودم و همدلی یکی از اصول و رکن های این شغل است و حالا از زاویه ای دیگر نیز آن را مورد ارزیابی میکنم من دو روز در هفته باشگاه ورزشی میروم و قبل از رفتن به باشگاه سری به کتابخانه عمومی محل میزنم. در لالوی کتاب‌ها پرسه میزنم و کتابها را از لانه و زندان و قفسه های خود بیرون آورده و تورق میکنم. تا که چشمم به کتاب همدلی خورد و تورق کردم دیدم خود خودش است پس از قفس و زندان آزادش میکنم و به مرخصی و مهمان آغوش خود می‌آورم. این کتاب هم همدلی را بررسی کرده هم با نگاه به تکامل آن را در حیوانات ارزیابی کرده است و هم پر از نتایج و آزمون و بررسی از حیوانات است و هر سه اینها همه آنچه میخواهم بود. سالها پیش کتابی به نام چرا گورخرها راه راه هستند دستم بود و می‌خواندم، دوستی به طنز پرسید واقعاً این پرسش را داری یا ادای خواندن در آن را می‌آوری؟ باری اما خود کتاب، متنی شیوا دارد، ناخنک های قشنگی به سیاست، دین، فلسفه زده و بخش پایانی درخشانی دارد. فرضیه ای که دارد این است همانگونه که انسان جسمانی در تکامل بوده و از کپی ها و نخستی ها شروع به دو پا راه رفتن کرده، عواطف و مناسبت اجتماعی او هم در سیری از تکامل بوده است و آن یک جهش ژنتیکی نبوده است. چرا که نخستین ها حیواناتی اجتماعی هستند و همدلی و حسادت و بی عدالتی و ... سر در تک پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 19:17

پرچنان:چند روزی یک فیلم از یک کتابفروشی در آن نقطه دور شهر دست به دست می‌شود که فروشنده پیشنهاد میدهد شش جلد کتاب برای تهرانی ها و نُه جلد کتاب برای شهرستان ها میتواند به افراد بدون نیاز به هیچ مدرکی، امانت دهد و و افراد امانت گیرنده شش ماه بعد میتوانند آنها را بازپس دهند. چند تن از دوستانم این فیلم را برایم فرستادند. از اینکه دوستان و آشنایان مرا از اهل کتاب و کتابخوانی میشناسند که فیلم را برایم ارسال کرده‌اند، سپاسگزارم. امیدوارم اهلش شوم.حال پرسشی در پندارم چرخید: آیا این نه فقط یک فیلم تبلیغاتی و جهت گسترش مارکت موضوعه است؟ به گمانم نه، این یک فیلم رندانه( با وجه مثبت و حافظی کلام) جهت تبلیغ مارکت و بازار و محصول خود است. اما به گمانم آنچه که دلیل خوش آمدن بسیار کسان شد، این است که این تبلیغ بر کنش امانت تمرکز دارد. امانت دادن و گرفتن برای بسیاری از ما مغتنم بوده و هست. اما با خودم پرشس را ادامه می‌دهم. چرا ما نسبت به نهادهای کتابخانه کشور بی تفاوت هستیم؟ این نهادی که در همه نقاط ایران جا و مکان دارد. امکان دسترسی به ذخیره همه کتاب خانه ها به صورت مجازی را فراهم نموده و اینکه امکان دسترسی به آن برای هر کس که عضو آن باشد مهیا است. مثلا من کتابی را میخواهم ، کافیست در سایت کتابخانه آن را سرچ بزنم تا به من نشان دهد در کدام کتابخانه موجود است و با تماس با آن کتابخانه مطمیم شوم آیا امانت داده شده یا نه؟ در واقع پیشنهاد دارم اگر ما با این مفهوم امانت دادن کتاب ، سر ذوق و کیف آمده ایم، در یکی از کتابخانه های نهاد کتابخانه کشور عضو شویم و با منبعی گسترده از کتاب ارتباط ایجاد کنیم. من از نُه سالگی عضو نهاد کتابخانه کشور بوده ام. از همان زمان بیشتر حجم مطالعه من ناشی از کتابهای اما پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت: 14:46

معرفی کتاب آدمی یک تاریخ نوید بخشنوشته روتخر برخمان ترجمه مزدا موحد حال و هوای کتاب و حتی طرح جلد آن شبیه کتاب انسان خردمند نوح حراری است و در یک نگاه کلان در سه ساحت فلسفی، روانشناسی، جامعه، کتاب را رو به جلو می‌برد. نویسنده یک هلندی است و نگاه خوش‌بینانه ای به روزگار دارد. طریقه نوشتاری کتاب نیز در خور توجه است. با داستان و قصه کتاب پیش میرود، گمان های توطئه ای را مطرح میکند، قطبی سازی کرده و سپس چون یک کارگاه تلاش می‌کند پاسخ ها را دریابد. با قطبی سازی هابر_ روسو به معنی تمدن مثبت- تمدن منفی تا انتهای کتاب می ماند و گاهی این و گاهی آن را برجسته میکند. دو قطبی امنیت آزادی را از دل این دو نگاه فلسفی میتوان بیرون کشید. خوانش این کتاب برای چند دسته میتواند مفید باشد. گروه اول روانشناسان و جامعه شناسان. این که آزمایش های معروف و حجت های روانشناسی را زیر پرسش میبرد و نشان میدهد تا چه مقدار غیر علمی و غرض ورزانه بوده است. این مهم است که از این آزمایش های روانشناسی و جامعه‌شناسی روزنامه نگارانه مرجع عبور کنیم و با سمت های خالی و پوچ آن آشنا شویم. به گمانم برای بسیاری از مردم که در زندگی هر روزه شان یک روانشناس و یک روانشناسی از طریق تلویزیون و رسانه مجازی حضور دارد خوب است که با این مورد آشنا شوند.و دوم کسانی که خب است این کتاب را بخوانند بسیاری از ماها.ماهایی که قبل تر ها دین و پاسخ های دینی حجت و قاطعیت ایمانی داشتیم و امروزه انتظار آن را از علم میکشیم. این کتاب نشان می‌دهد پاسخ علمی، امکان ایمان و یقین نمی آفریند. بسیاری از کسان به دنبال جایگزینی از برای دین بودند و آن را در ایمان به علم یافته اند، حال آنکه این ره خطاست. در علم، یقین و ایمان بی معناست و تو در علم فرزند تردید خ پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت: 14:46

یکمشغول دویدن صبحگاهی در پارکی خلوت یا بهتر است بگویم خلوت شده هستیم. من و دوستم، یک خانم که مشغول پیاده روی است و مردی دیگر. ما مجبوریم از بین هشت نُه سگ ولگرد که سه چهار تای آن بسیار گنده هستند و پوزه و فکی بسیار بزرگ دارند عبور کنیم. سنگ بدست مشغول دویدنم. مرد چهارمی از کیسه ای که آورده وسط پیست، اشغال مرغ ها را درآورده و سگها را تغذیه میکند. وقتی ما در حال عبور از بین آنها بودیم ، سگها، ما را مهاجم ارزیابی کرده و نزدیک بود به ما بپرند. مرد غذا دهنده با این جمله که کاری ندارند به غذا دادن مشغل اما. دودر خبرهای این هفته بود که دوستداران محیط زیست و دل نگران تغییر اقلیم ، کاسه سوپی بر روی تابلوی نقاشی معروف مونالیزا پاچیده اند.نتیجه گیریبر این گمانم چشمه هر دو این کنش‌گری ها از یک آبشخور است. و آن نادیده گرفتن اکثریت و برحق دانستن نظر و گمان خود. که این دو را توضیح بیشتری خواهم داد.اکثریت و نگاه آن:ما مردمان این سرزمین تا به اینجا تاریخ کمترین مماسی با لیبرالیسم و مفاهیم درون آن داشته ایم. و تا اینجا تاریخ نتوانسته ایم و یا نخواسته ایم آن را کسب کنیم. در تبار هزاران ساله نیز کمتر دین و آیینی و اندیشه و حاکمی آمده که به این مفهوم نزدیک باشد ( مجلس مهستان دوره اشکانی، و چند سال بعد از سقوط رضا شاه شاید نزدیکترین به آن باشد). در لیبرالیسم مفهوم نگاه و نظر اکثریت مردم و نگاه پراگماتیسمی آن و فلسفه فایده گرایی ، نگاه قالب مردمان و حاکمیتی که از دل آن بیرون آمده میشود و سیستم آموزشی آن تلاشش را بر این معطوف میکند که مردمانش را خردمند به این معنی که درکی از واقعیت و اینکه چه ممکن است درست باشد، تربیت می‌کند. در مورد اول که در بالا بیان کردم، حیران بودم از رفتار مرد و اینکه دید رفت پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت: 14:46

پرچنان:باز آمد باز آمد. فصل سفر باز آمد:دوچرخه ها را جلوی انبار توشه قطار به صف کرده بودیم، کارگر حمل، با اشاره چشم به چرخها پرسید: مخوان کجا بِرَن؟( می‌خواهند کجا بروند؟)پاسخ دادیم اندیشمک. اول بار بود فاعل سوم شخص غائب پیرامون دوچرخه می‌شنیدم. گویی که جاندار است. گویی که انسان است.گویی بچه های یک خانواده هستند و از طرف مدرسه به اردویی می‌روند. برایم عجیب بود که اینگونه با این فاعل مورد پرسش قرار می‌گیریم، ما نه آنها ( چنبر و گُلبه( دوچرخه هایمان))کار تحویل را انجام دادیم و از مسئول پشت میز نشین که جای وز شده موهای کاشته شده در سرش به شدت خودنمایی میکند میپرسم کار ما تمام شد؟پاسخ میدهد: میتوانید ازشون( از شان) خداحافظی کنید! چرا این ها، این کار کنان این چنین شاعرانه هستند ؟آیا این خصلت شغلی شأن است که جاندار گونه به اشیا بنگرند یا خصلت زبان پارسی است که تِم شاعرانه در هر یک از ما ریخته است؟ از شنبه گزارش برنامه خوزستان ما برقرار است. همچون سنت دیرین، گزارش ویژه در گروه خانه دوست کجاست نیز انجام خواهد شد. پی نوشت: صبحگاهان قبل از طلوع آفتاب و در تاریکی هنوز شبانه دیماه تهران از خواب بیدار شده ام و میبینم سرو‌چمان بلبلی میکند از برای خود ، شنگولانه برای خود زیر لب ترنمی دارد!میپرسم بلبل خانم ما چرا چنین شده است؟شوق سفر بلبل طبعش را غزل خوان نموده بود. دیر میجنبیدم با بال بال زدنه هایش لب پنجره می پرید و بال میزد و نغمه خوانی می‌کرد چون چکاوک تا خود خوزستان. در پیوست آواز باز آمد الهه تقدیم حضور میگردد. به گمان این تصنیف، این صدا، یکی از زیباترین های آوازهایست که تا کنون شنیده ام. سفرنامه خوزستان قسمت اول مقدمهسفرنامه خوزستان قسمت دوم پیش از سفرپرسشی در پندارم چرخ میخورد: اگر ق پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 15:42

پرچنان:معمولاً کفش و کوه کوهنوردی زمستانه ام از اواسط آبان جایش را در کمد کوه تثبیت میکرد، اما امسال تا اواخر دیماه به تاخیر افتاد.در واقع برف نبود که کوهستان، شوق حضور بطلبد.برای من زمستان و کوه بی برف مثل چلو بی خورشت است.باری این هفته چکاد پرسون را صعود کردیم. دشت گرچال ( دشت هویج) مثل همیشه برف نداشت ، از آن برف هایی که تنه درخت های بید کنار چشمه را بپوشاند و تنها شاخه ها از برف بیرون زند. آن قدر برف کم بود که نیاز ندیدیم از مسیر زمستانه صعود کنیم و همان مسیر تابستانی را انتخاب کردیم، مسیری که اگر مثل همیشه برف می بود، احتمال بهمن را میشد جدی گرفت. در هنگام بازگشت از قله، برف ها بشدت آب شده بودند و برف‌آب جاری. اتفاقی که معمولا در از اواخر بهمن و اسفند می آغازید. و در هنگام عبور از روی رودخانه جاجرود از پل آهنی ماشین رو بود که میشد به عظمت دز و کارون پی برد و به تابستان تشنه تهران با آن رود که نه جویِ لاجون جاجرود بیمناک شد.به واسطه آلودگی که امکان دویدن و دوچرخه سواری روزانه در شهر را از من گرفته است، دو‌ سه کیلو اضافه وزن پیدا کرده ام و کوهستان آن مقدار صادق هست که این موضوع را کاملاً جلو چشمت آورد و بهت این موضوع را یادآوری کند که تو این نبودی! برای رسیدن به قله و بازگشت مثل همیشه نبودم، خسته شدم و فشار آورد.https://t.me/parrchenanامروز سال‌مرگ هایده است که نزدیک به سی و پنج سال پیش اتفاق افتاد. اما آنچه برای من این موضوع را برجسته میکند آن است که او هنوز بین ایرانیان، حتی جوان ترینشان محبوب است. شاید یکی از دلایل این محبوبیت پاز شدن و توقف خوانندگی زن در جغرافیای ایران نزدیک به این نیم قرن است.به گمانم، هایده شاید عرفی ترین خواننده مسلمان آن دوره باشد، آنچه که عموم م پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 15:42

در جایی نشسته که درب مترو خراب بود و باز نمیشد. بعد از سه ایستگاه نوایی که مینواخت همه ما مسافران را گرفت، حتی دستفروشان نیز که به واگن وارد می‌شدند لحظاتی توقف کرده و همین که توجه جمع را سوی او می‌دیدند از آن عبور کرده و روزی خود را در ولگن های دگر جستجو می‌کردند. در کار و ساز و نوای خود خِبره میزد. در لحظاتی هم مبلغ خوبی از مسافران دریافت کرد.باری چند روز پیش یکی از بچه های سابقم که در بهزیستی مربی اش بودم پیام داد که یک bitساخته است و برای یک نوازنده کانادایی ارسال کرده و او ازش خریده و به دنبال حسابی خارجی بود که بتواند پولش را به ریال تبدیل کند. با دوستی از خوانندگان پرچنان هماهنگ شدم تا کار انجام شود اما نکته مهم خود این پسر است که دیگر اکنون جوانی برناست. سالهای سال کارگری از سن چهارده سالگی، با حداقلی از سواد ولی عشق رپ و اِمینِم بود که با اولین موبایل های زیقی آن زمانها و آکارُدهای برنامه ای داخل گوشی در حال ساخت آهنگ میشد و در دلم میگفتم دل خوشی دارد ها!اما بهم ثابت کرد آنچه ثابت کردنی بود. با خود در این اندیشه ام که به راستی چه استعدادی در این نوع موسیقی دارد؟https://t.me/parrchenan پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 15:51

پرچنان:سوار اسنپ شدم و شروع به حرکت کرد.راننده، جوانی با تتو های زیاد بر دستانش بود. دقایقی بعد پرسید موسیقی باب طبعم هست و یا اگر میخواهم موسیقی که خودم دوست دارم را بر رادیو ضبط ماشین بلوتوث کنم. پاسخ دادم من هر روز با سلیقه خودم موسیقی گوش می‌دهم در مواردی اینگونه تلاش میکنم با سلیقه دیگری که موسیقی گذاشته ارتباط برقرار کنم و تعداد موسیقی هایی که گوش داده ام را گسترش دهم. پرسید، یعنی این موسیقی را عوض کنم؟ پاسخ دادم بستگی به تمایل خودت دارد. در حالیکه فولدر را عوض میکرد گفت حوصله ام از دست این موسیقی های سطحی سر رفته بود، پس یکم تتلو گوش کنیم. گویی که جرقه ای در پندارم خورده باشد پرسیدم یعنی تتلو موسیقی عمیق و پیچیده‌ای است؟و توضیحاتی تا رسیدن به مقصد داد، از تتو «این نیز بگذرد»ی که برپوست نقطه اتصال انگشت شصت دست چپ با چهار انگشت دیگر زده بود گفت و اینکه این تنها تتو مشترکش با تتلو است و از فلسفه این نیز بگذرد در زندگیش و کمی که در طول این سال‌ها این نگرش برای عبور از زخم ها و دردها کرده است گفت.گمان نداشتم که تتلو در پندار دیگران موسیقی پیچیده و عمیق ثبت شده باشد و همین تتو های بدنش مشتاقانش را به اندیشیدن و فکر کردن وادارد.پی نوشت: پادکست اول پیرامون گفتگو جامعه شناسی با پیده موسیقی تتلو است.پادکست دوم، یک رادیو از جنس خودمانی و همین ما مردم است و به گمان ریشه های زایش تتلو ها، این ریشه با حذف و ممنوع کاری ها از ترانه سُرا تا خواننده آغاز می‌شود.https://t.me/parrchenanاز مامان میپرسم این کارت که رو سفره است داستانش چیست؟پاسخ میدهد در روضه پخش اش می‌کردند!!این روزها در روضه ها هم میتوانید آجیل مشکل گشا پخش کنید هم نذری، هم کارت ویزیت طب اسلامی، هر روز که از مشروطه دور و پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 15:51

از وقتی هوای تهران ناشریف شده است عملا امکان دویدن صبحگاهی و رکابان شدن تا دکان را ندارم و برای آنکه بدنم به بی تحرکی عادت نکند و همچنان هورمون های شادی بخش که بدان گویی معتاد شده ام در شیمی خونم جریان داشته باشد هفته ای دوبار به باشگاه بدنسازی رفته و آنجا می‌ورزم.باشگاه داخل همان پارکی است که در آن می‌دویدیم و در جوار همین باشگاه و داخل همین پارک، کتابخانه نسبتاً خوبی نیز هست که اگر زمانی و فرصتی داشته باشم میروم داخل و پرسه در بین کتاب‌ها می‌زنم و امانت میگیرم. از این لحاظ که این بوستان پکیج کاملیست حتی تاتر و نزدیک تر آن سینما دارد، آن را بسیار دوست میدارم و گاهی که چند روز به آن سری نمی‌زنم دلم برایش تنگ میشود. در روزهای گرم سال صبحانه را هم در همین بوستان میل میکردیم و لذت ما را افزون تر می نمود باری دیروز باشگاه رفتم و یکی از ورزشکاران که اینک بهم نشان دار شده ایم، با لبخندی و به آرامی گفت: یک هفته نبودی.آری یک هفته تنبلی کرده و نرفته بودم و در پارک متوجه شدم دلم هم برایش تنگ شده بود، اما حسی از رضایت به سراغم آمد. اینکه کسی بود و هست که بود و نبودم را متوجه شود حس خوبی داشت. خیلی خوب. در زندگی تلاش داشته ام نسبت به دیگری ها اینگونه باشم. تغییر در مدل مو، آرایشگاه رفتن، لباس نو پوشیدن تا لبخند داشتن و نداشتن را به آنهایی که حداقلی از آشنایی پیدا کرده ام را بازگو کنم. بازگو کننده مشاهده ام باشم و اینک فردی نسبت به من اینگونه رفتار میکرد پی نوشت:چند تا از پسرهای هفده هجده ساله باشگاه در حال وزنه زدن بودند که یک حاجی از آنهایی که رسمی می‌پوشند و ریش و مویی سفید کرده و احتمالاً سمتی دارند وارد باشگاه شد. اول بار بود که میدیدمش.با اشاره به این پسرها که ته سالن بودند به یکی ش پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 15:51

در صندلی دندانپزشکی نشسته ام و دکتر دندان پزشک با آن مته ها و فرزها مشغول بر روی لب و دهانم است. گاهی درد احساس میکنم و مجبور می‌شود چندباره بی حسی تزریق کند. خانم دکتر در حالیکه زیر نور پروژکتور که مستقیم به چشمانم میخورد گم است می‌گوید بهتون نمی آمد اینقدر حساس باشید!! در حالیکه دهانم چون تمساحی که شاخه درختی را جای لک لکی، به اشتباه بلعیده، باز است تنها نگاهم به آن نور است.از مطب بیرون می آییم در حالیکه چهار پنج دندان را پر کرده ام، حوصله وسیله نقلیه عمومی ندارم. کنار خیابان می ایستم و میگویم: نُتور( موتور) از بس که فک و دهانم بی حسی خورده است لب پایینی هیچ قدرت حرکتی ندارد و نمی‌تواند غنچه شود و واژه « مُ» را ادا کند. برای آدرس دادن بر روی خ، نُختاری ( مختاری) تاکید میکنم و به توافق می‌رسم با یک نُتوری. در منزل این دو موضوع را روایت میکنم و میگویم: خانم دکتر سبیل های مرا دیده و گمانش رفته است که هر که سبیل دار شد، حس و سیناپس های عصبی ندارد که درد را ملتفت نشود. او گمان کرده بود من خَرَم که درد احساس نکنم در حالیکه من پروانه پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 20:29

پرچنان:در گستره تاریخ گاهی بیشمار انسان ها به دنبال معجزه هستند. مرده ای به انفاسی زنده شود، رودی شکاف بردارد یا بیماری شفا یابد یا چاهی نامه بخواند...من نیز به دنبال معجزه هستم، اما معجزتی این جهانی. رخصتی می طلبم تا این طلب را با اشاره به رویدادی بیان کنم:. شب چله یا همان شب یلدا است و اندکی از همه در خانه کلان ترین مان جمعیم. شب چله، به گمانم جشن خوردن است، ریزه خواری از هر چیز. نه اینکه چون جشن پاک مسیحیان یک بوقلمون ببلعی یا چون عید قربان چهارپایی ذبح کنی و تناول کنی، از جنس دم دستی ها و ریزه ها و ریزه خواری ها، دانه دانه انار ، دانه دانه تخمه ها و مغزها، دانه ای چند شلغم های نقلی، بُرشی از تکه خوراکی و قاشق قاشق آشی... بعد از این رسومات مألوف، به نیت و حافظ خوانی و حافظ بازی رسیدیم که اینجا معجزتی که میخواهم بیام کنم اتفاق افتاد.با توجه به آنکه نسبت به دیگر اقوام کمی بهتر میتوانم اشعار را بخوانم یا رو داری بیشتری دارم و از خواندن و اشتباه خواندن کمتر می‌هراسم خواندن غزل هایی که دیگران نیت میکردند و کتاب می‌گشودند با من بود. نفر دوم جمع کتاب را گشود. سالهای دور در شب یلدا دیوان حافظ نمیبردم می‌گفتم در هر گوشی اینترنتی هست و امکان نصب یک دیوان. اما کتاب گشودن چیزی دگر دارد تو همزمان چند غزل و حال و هوای آن را با نگاهی در میربایی و اگر بتوانی میتوانی با شخصیت صاحب نیت همساز کنی، و آنگاه می‌نشیند سر جای خود چون قطعه پازلی. دیوان را گشودم و چشمم به غزلِ با بیت معروف شکری با شکایت و نکته دانی عشقی افتاد.قبل از خوانش غزل گفتم اصلا حافظ این غزل را برای تو سروده است باور نمیکنی گوش فرا ده به بیت دوم که رسیدم: بی مُزد بود و منت! هر خدمتی که کردم!! یارب! مَبــاد کَس را، مخـدوم بی پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 20:29

رمان موزه معصومیت نوشته اورهان پاموک کتاب را چند سال پیش مرحوم حمید یکی از یگانه ترین دوستانم که فقدانش را گاهی به گونه ای حس میکنم که گویی کسی گریبانم را تنگ گرفته، امانتم داده بود و اما مُرد و نشد بهش پس بدهم و پیرامون اش ساعتها در وقت خلوتی شیفت گفتگو کنیم.رابطه‌ی من با رمانی که گرفته باشدم اینگونه است که گویی جزئی از آن می‌شوم و آن را زندگی میکنم. با غمهایش غمینم و با هیجاناتش پر هیجان.رمان، آنی داشت که با آن حسی بیش تر از یک رمان معمولی گرفتم، گویی به شخصیت کمال خان داستان نزدیکی یا قرابتی داشته باشم. اواسط کتاب که می رسیم فصل فصل کتاب را می‌بندم و میروم در اعماق خیال خود. در همین فضا هستم که کارتی از لای صفحات کتاب به زمین می‌افتد. میبینم دست خط حمید است و شماره چند مرکز و همکار سابق بهزیستی را نوشته است. دیدن دست خط کسی که نیست، آن نزدیکی که دیگر نه حتی دور که گم است را نمیدانم تجربه کرده اید یا نه! تو را در مرز درون و پنداره هایت حتی رها نمی‌کند. باری تحلیلی مختصر بر رمان معمولاً تلاش میکنم لایه های اولیه داستان را اول دریابم ضمن آنکه نشانه گذاری و نماد و استعاره بسیار در لایه های زیرین تر رمان وجود دارد و آن را خواندنی تر میکند.موضوع رمان، سبک زندگی است. زیستن است. ما می‌خواهیم در کدام جهان و نگاهی زیست کنم؟ در جهان اصالت، اصیل بودن، با همه شئونی که در فرهنگ عامه از آن تعریفی نسبتاً مشترک دارند؟ وجه بارز جهان اصالت آن است که قضاوت و تفسیر دیگری- دیگران از تو، از زن تو، از کیف دستی تو، از خانه تو ، از آدرس خانه تو، از ماشینی که بر آن سواری و...، مهم است، بسیار مهم است و اثر گذار در روانت و احساس خوشبختی که در خواهی یافت این نگاه دیگران اثری کاملا مستقیم دارد. و دومْ پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 20:29

شب قدر است و دل دردی مرا فرا گرفته است. در کش و قوس آن دلدردم که ساعت دوازده و ربع درب حسینه پایین منزل باز میشود و مداح آن پشت میکروفون که یک باند آن به خارج حسینه راه دارد الغوث الغوث میخواندن می آغازد. دل دردم تشدید شده است و مداح تا اینجا با صدای بلند خود به مسمار سرخ شده و قدرت لگد آن نانجیب و چند صحنه از کربلا و بریده شدن دست و... اشاره کرده است. نزدیک های ساعت دو بامداد برنامه آنها تمام می‌شود. مداح به حضار اشاره کرده و دعای قبولی این شب زنده داری را برای جمع میکند و جمعیتی بین بیست تا سی نفر خارج میشوند و در نهایت یکساعت نیز عوامل بیرون حسینه به خنده و صحبت کردند با صدای بلند می‌پردازند‌ و سه بامداد، سکوت شب فرا می‌رسد.در این که این رفتار با قاموس دین و مذهب در تضاد است شکی نیست و روح دین و مذهب چیزی دیگر بوده است را باورمندم و اما از زاویه ای نقادانه به این موضوع می نگرم: این که همین رسم که نام دین و مذهب را یدک می‌کشد و دین مداری مذهبی عده ای از انسان‌ها بدین گونه ظهور و بروز کرده است مرا به شک می اندازد. این که این نوع دین مداری گویی درک خود را با واقعیت با بدهی ترین امور ممکنه از دست داده است. این که تا نیمه های شب داد و فریاد و نعره زده و مزاحم خوابیدن دیگران در عمق شب باشی و از آن مهمتر آن را عملی نیک شمرده و برای قبولی این عمل دعای قبولی از خداوند کنند مرا می‌ترساند. چرا؟ چون که این نوع دینداری درک خود را با واقعیت آن هم بدیهی ترین نوع واقعیت از دست داده است. واقعیتی چون برآمدن خورشید و روز و آمدن سیاهی شب و خوابیدن عموم انسان ها عموم پستان‌داران و حتی عموم حیوانات از دست داده است. بر چنین افرادی که به این از دست دادن دچار شده باشند بیمناکم. اصولاً هر ایده و ان پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 98 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 16:18

پرچنان:تحلیلی مختصر بر فیلم برادران لیلافیلم از همان دقایق اول اعلام می‌کند که گُل درشت است. جمله های قلمبه ای که شخصیت ها در طول دیالوگ هایشان استفاده میکنند نماد این گل دُرشتی است.ولی آیا این گل دُرشتی ناپسند است؟و اما یک خاطره: کرونا گرفته بودم و گوشهایم سخت می‌شنید. گوش سمت چپ هیچ و گوش سمت راست به سختی به همین دلیل برای گفتگو با فردی دیگر نیاز داشتم که فرد روبرو ماسکش را پایین بکشد و به نحوه ادا شدن کلمات در دهان نیز دقت کنم و از آن در خواست کنم واضح تر و شمرده تر سخن بگوید تا بفهمم.با ذکر این خاطره پرسشم را پاسخ میدهم: برای سیستمی که گوش ناشنوا دارد و گیرایی آن اندک است اتفاقا گل درشتی حسن حساب میشود چرا که این امکان را برایش فراهم میکند که به درک بهتری از واقعیت برسد و در سیطره ایده ها و رویاها و خواب ها نماند. اما پرسش دوم: این فیلم چه نتیجه ای برای تو داشت: به گمانم بسیاری از مخاطبان این فیلم پاسخی که من بدان رسیده ام را شریک هستند: به سیستم اعتماد نکن. اعتماد کردن به سیستم، حماقت است.اما تحلیلی مختصر : فیلم توضیح این چند سال اقتصاد مقاومتی است که با ما مردم چه کرد! سنت‌ها و ادب و احترام را کشت. بیکاری، دزدی، کلاه برداری دیگری از دیگری تا به آخرین نفر را رواج داد و کار کردن و تلاش کردن را بی ارزش قلمداد کرد. به معنای دقیق کلمه کار به معنای تولید چیزی تهی از معنا کرد در واقع فیلم نشان می‌دهد این سیستم ناکارآمد تحت عنوان های رنگارنگ کارگر را به رفتاری ابلهانه و فردی ابله و صد البته ترسو تبدیل میکند که در نهایت با مشتی تو خالی در بستری از خاکستر مجبور به شادی است( سیگار نیم کشیده و کشیدن ادامه آن توسط کارگری دیگر و برف شادی چون خاکستر سیگار که بر سر می‌ریزد).اما فیلم با پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 23 فروردين 1402 ساعت: 13:16

سلام، می دانم که در زمینه ی مددکاری اجتماعی تجربه هایی دارید.به وبلاگی برخوردم که نویسنده اش گویا قصد خودکشی دارد. آیا می توان از طریق مجاری قانونی نشانی نویسنده را پیدا کرد و خانواده اش را از این خطر خبردار کرد؟به نظر شما بهترین شکل مواجهه با این مشکل چیست؟ و آیا کاری از دست کسی بر می آید؟ لطفاً اگر ممکن است در یک پست در این مورد توضیح دهیدسلام دوبارهگویا موضوع به خیر گذشت،شاید با لطف و تدبیر شما یا دوستانی چون شما.به هر حال ممنونم و ببخشید که شما را درگیر کردم.البته امیدوارم پستی بگذارید و به خوانندگان بگویید در چنین مواقعی چه می‌توان کرد، و آیا اصولاً با این عدم دسترسی به فرد، کاری از کسی برمی‌آید؟یا اگر قبلاً چنین پستی داشته‌اید، لطف کنید و نشانی‌اش را بدهید.با ارادت فراوان.چند صباح قبل بود که این پیام و یک روز بعد پیام دوم را دریافت کردم. با توجه به خودکشی خالق قصه‌های مجید زمان را مناسب دیدم که پیرامون آن، جستارکی بنویسم.به قول همکاران سابقم آن زمان که در خط تلفن ۱۲۳ کار میکردم، فرد مناسبی برای گفتگو با اقدام کنندگان به خودکشی بودم. اما در کارنامه ام یک خودکشی موفق پرتاب از بلندی را نیز متاسفانه دارم. باریمعمولاً در هنگام مواجهه با فردی که اقدام کرده بود یک روش داشتم که در همه زندگی نیز آن را پیاده کرده ام: موقعیت را کتمان نکنم و حتی آن فضا و موقعیت را در آغوش بکشم.مثلاً فردی اگر افسرده است اگر غمگین است اگر در مرگ عزیزی سوگوار است آن موقعیت روانی که فرد در آن شناور است را می‌پذیریم در نتیجه بیشتر شنونده هستم و کمتر گوینده. در زمان گفت نیز سعی در کم رنگ کردن آن ندارم، حتی شاید بر آتش آن نیز بِدَمَم. هیچ گاه به فردی که اقدام کرده بود نمی‌گفتم این کار را نکن. خودکشی را یک پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 23 فروردين 1402 ساعت: 13:16